گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ولتر
فصل بیست و دوم
VIII -ولتر متعصب


در حالتی مشابه حالت پاسکال، راهی را برگزید که همانا تسلیم عقل منطقی خود به کلیسای کاتولیک بود. وی عقیده داشت که این کلیسا در خلال تجارب ممتد خویش آمیزه ای از آموزشها و شعایر پدید آورده است که اخلاق انسان را اعتلا می بخشد و سرگشتگان و غمزدگان را دلداری می دهد. ولتر به اندازة پاسکال دور نرفت، اما پس از هفتادسالگی، با سردرگمی، در همان راه گام نهاد.
نخست به این اندیشه رفت که دینداری برای انسان سودمند است. چون بازول از او پرسید (29 دسامبر 1764): «آیا نمی خواهید در یک نیایش عمومی شرکت کنید؟» ولتر پاسخ داد: «با جان و دل می خواهم. بیایید سالی چهاربار، با ساز و آواز، در یک پرستشگاه بزرگ گردآییم و خدا را برای مواهبی که به ما داده است سپاس گوییم. یک خورشید هست، و یک خدا؛ پس بیایید یک دین برای خویشتن برگزینیم. آنگاه همة مردم برادر خواهند شد.» گویی خورشید برای او منزلگاهی درمسیر رسیدن به خدا بود. در مه 1774، هنگامی که هشتاد ساله بود، قبل از سپیدة سحری از خواب برخاست و برای دیدن خورشید، همراه دوستی، بر فراز تپه ای رفت. شاید در این هنگام آثار روسو را می خوانده است. پس از رسیدن بر فراز تپه، نیرویش پاک تحلیل رفت، با دیدن شکوه و عظمت خورشید به زانو درآمد، و فریاد برآورد: «خدای قادر مطلق، من ایمان دارم!» اما چون ولتر دوباره در او جان گرفت، برپا

خاست و گفت: «دربارة آقای فرزند [عیسی] و خانم مادر [مریم]، باید بگویم که آن موضوع دیگری است!»
اندک اندک دورتر رفت و اجازه داد که روحانیان به مردم آموزش اخلاق دهند و به درگاه آفریدگار نماز بخوانند. قبول کرد که اسقفان در فرانسه و انگلستان نظم اجتماع را استحکام بخشیده اند؛ اما کاردینالها زیاده از حد هزینه برمی دارند و از آنان باید چشم پوشید. ولتر به کشیشان بخشهای کلیسایی، که احوال مردم را ثبت می کردند، دست نیازمندان را می گرفتند، و اختلافات خانوادگی را از میان می بردند، به دیده احترام می نگریست و عقیده داشت که سران کلیسا به این متصدیان کارهای روحانی بیش از این باید احترام گذارند، مزد بیشتری به آنان دهند، و کمتر آنان را استثمار کنند. توبه کار سالخورده، در اوقات دست و دل بازی، مایل بود که مجامع دینی، به جای چهاربار در سال، ماهی یک بار، و حتی هفته ای یک بار، برپا شوند. می اندیشید که در این مجامع حاضران باید نماز بخوانند، خدا را شکر گویند و نیایش کنند، و در آنها درس اخلاق داده شود؛ اما «قربانی» و دعای التماس در آن نباشد، و موعظة آن کوتاه باشد! می گفت که اگر این دینداران مایلند اماکن دینی خود را با تصاویر و مجسمه های دینی آرایش دهند، به جای تصاویر و مجسمه های قدیسان مشکوک، تصاویر و مجسمه های قهرمانانی چون هانری چهارم (به جز معشوقه هایش) را زینتبخش آنها، و جز اعتقاد به خدای دادگر عقیدة دینی دیگری در سر نپرورانند. سازمانهای کلیسایی باید تابع دولت شوند و روحانیان را دولت تربیت کند و مزد دهد. دیرها و صومعه ها باید پایدار مانند، اما آسایشگاهی برای پیران و بیماران شوند. ولتر، چون دیگر شکاکان، به راهبه هایی که عمر خود را به پرستاری از بیماران و دستگیری از بینوایان سپرده بودند به دیدة ستایش می نگریست. پس از دیدن «خواهران شفقت» در بیمارستانهای پاریس، در رساله در آداب و رسوم چنین نوشت: «فداکاری این زنان در سراسر جهان بیهمتاست. اینان، برای آنکه دردهای مردم را تسکین دهند، از زیبایی، جوانی، و غالباً از اصل و تبار بلند خویش چشم می پوشند. ... ملتهایی که دین کاتولیک رومی را کنار نهاده اند، کاری جز تقلید ناقص این شفقت شرافتمندانه نکرده اند.»
همان گونه که «جهانیان می دانند»، ولتر در نزدیکی کاخش در فرنه کلیسای کوچکی ساخت و با غرور بر سر در آن نوشت: «ولتر خدا را برپای می دارد.» می گفت: «این یگانه کلیسایی در جهان است که تنها به خدا تخصیص یافته است؛ کلیساهای دیگر را به قدیسان اختصاص داده اند.» از رم درخواست کرد که یکی از یادگارهای قدیسان را به کلیسای او دهند؛ پاپ کلاه قدیس فرانسیس آسیزی را برای او فرستاد. ولتر مجسمة فلزی مطلای بزرگ مسیح را، نه به عنوان مردی مصلوب، بلکه همچون انسانی فرزانه در محراب این کلیسا نهاد. پس از 1760، وی هر یکشنبه در این کلیسا مراسم قداس به جای می آورد، به نام خاوند دهکده درآن

بخور سوزاند، و در عید قیام مسیح 1768 در آیین تناول عشای ربانی آن شرکت جست. نوکرانش را مرتباً به کلیسا می فرستاد، و شهریة آموزش کاتشیسم فرزندان آنان را از کیسة خود می پرداخت.
شاید ولتر به پرهیزگاری و دینداری تظاهر می کرده، و از این راه می خواسته است معتقدات دینی اهالی دهکده اش را تقویت کند، و بدین وسیله، آنان را از ارتکاب جرایم بازدارد و اموالش را از خطر دستبرد آنان دور نگاه دارد. اطمینان داشت که آوازة رفتار نمونة وی به ورسای خواهد رسید، و شاید هم امیدوار بود که، از این راه، تلاشهای وی در راه احقاق حقوق خانوادة کالاس، سیروان، و لابار زودتر به نتیجه خواهند رسید و راه بازگشت او به پاریس را هموار خواهند ساخت. توبه کاری وی شاه و ملکه را بسیار خرسند ساخته بود. آبه دو لابلتری به ولتر اجازه داد که در آیین مقدس شرکت کند، اما با توجه به لاغری روزافزون وی اظهار کرد که ولتر مرگ و تدفین خود را از یاد برده است. ولتر تعظیمی به کشیش کرد و گفت: «بسیار خوب، سرورم، اما پس از شما [نوبت من است].» در 31 مارس 1769، سردفتری را به خانه اش آورد و در حضور چند گواه نوشت که مایل است به نام یک کاتولیک بمیرد. «برادران» مقیم پاریس بدو خندیدند، اما او استهزای آنان را به روی خود نیاورد.
پس از 1768، به پیروی از عادات صومعه نشینان، اجازه داد که هنگام صرف خوراک برایش مناجات بخوانند، و بیش از همه به مناجاتهای ماسیون علاقه نشان داد. ولتر ادبیات را، حتی در جامة کشیشی، دوست می داشت و ارج می نهاد. با آنکه با یسوعیان پیکار کرده بود، در 1770 به انجمنی از فرایارهای کاپوسن پیوست و از پیشوای این جمعیت عنوان «پدر دنیوی کاپوسنهای ژکس» گرفت- ژکس بخشی است که ولتر خاوند آن بود. ولتر به این عنوان خود بسیار می بالید، و در پای چندین نامه ای که در این باره نوشت «برادر ولتر، کاپوسن ناقابل» امضا کرد. فردریک وی را قدیس تازة کلیسا خواند و برایش درود فرستاد؛ اما بدو نوشت که در همان سال سران کلیسای رم برخی از آثار «کاپوسن ناقابل» را آتش زده اند. اکنون دشوار می توان گفت که آیا ولتر از روی صداقت با کلیسا آشتی کرده بود، یا برای نزدیکی به ورسای، و یا از آن می ترسید که جنازة وی را پس از مرگ در اراضی تقدیس شدة فرانسه- که شامل همة گورستانهای این کشور می شدند- به خاک نسپارند. شاید هر سه انگیزه در این کمدی الاهی نقشی داشتند.
ولتر در آخرین سالهای عمر (1770-1778) قلم خویش را بیشتر به پیکار با الحاد سپرد تا به مبارزه با مسیحیت. به مقالة «خدا» در فرهنگ فلسفی دو بخش تازه اضافه کرد و ، در هر دو، به دستگاه طبیعت د/ اولباک تاخت. در 1772، رساله ای، به نام ناچاریم جانبداری کنیم، نوشت و در آن از اعتقاد به خدا و رواداری دینی دفاع کرد. پیش مادام نکر، دوشس

دو شوازول و فردریک ویلهلم، شاهزادة پروس، اعتراف کرد که می ترسد هواداری از الحاد جنبش رواداری دینی را با شکست روبرو سازد. با آنکه می ترسید انتقادهایش از اندیشه های د/ اولباک یکپارچگی «برادران» را در پاریس به خطر اندازد، از انتقاد باز نایستاد. نوشت: «تردیدی ندارم که هرگاه اندیشه هایم را بازگویم، نویسندة کتاب و سه هوادار آن دشمن سرسخت من خواهند شد؛ با اینهمه، به آنان گفته ام که تا جان در بدن دارم، بدون واهمه از متعصبان ملحد و متعصبان موهومپرست، اندیشه هایم را ابراز خواهم داشت.» مخالفانش – هواداران د/اولباک- می گفتند که خاوند توانگر با ورسای به بازی سیاسی پرداخته، و خدا را پلیس نوکران و رعایایش در فرنه ساخته است.
در آخرین سالهای عمر، کسانی که ولتر آنان را یار و برادر خود در پیکار با «رسوایی» تلقی می کرد وی را رهبری از دست رفته می شمردند. دیدرو ولتر را هرگز دوست نداشته، و هیچ گاه با وی مکاتبه نکرده بود. او، از اینکه ولتر د/ آلامبر را روح، رئیس، و همه کارة دایر ة المعارف می دانست، دل آزرده بود. دیدرو، با آنکه پیکار ولتر را در راه احقاق حق کالاس می ستود، با حسادت درباره اش نوشته بود: «این مرد همیشه در هر زمینه ای از ادبیات آثار درجه دوم نوشته است.» ولتر نه از سیاستهای انقلابی دیدرو بهره ای داشت، و نه مثل او مایل بود نمایشنامه هایی بنویسد که بازتاب احساسات بورژواها باشند؛ بورژواهایی که به اشراف تبدیل شده بودند نمی توانستند جای بورژواهایی را بگیرند که از ته دل می خواستند بورژوا باشند. دیدرو و د/ اولباک، هیچ یک، برای زیارت او به فرنه نرفتند. گریم، با سختگیری ناروایی، دربارة انتقادهای ولتر از هابز و اسپینوزا نوشت: «فیلسوف نادان تنها بویی از اندیشه های این دونفر برده است.» ملحدان پاریس، که بر تعداد و غرورشان افزوده می شد، به ولتر پشت کردند. در 1765، درگرماگرم مبارزه علیه «رسوایی»، یکی از همین ملحدان با تحقیر دربارة ولتر گفت: «او یک خداپرست متعصب است.»
رهبر سالخورده، که اکنون هر دو جناح از وی رویگردان گشته بودند، در حدود 1770 از پیروزی نومید شد. خویشتن را «ویران کننده ای بزرگ» خواند که چیزی بنا نکرده است. بیم آن داشت که دین جدید او - «خدا و رواداری»- تنها هنگامی در جهان مستقر گردد که فرمانروایان جهان «طرح صلح پایدار» آبه دو سن – پیر را بپذیرند- و آن روز شاید هرگز فرا نرسد. ولتر از سالها قبل به توانایی فلسفه و نفوذ خرد بدگمان شده، و گفته بود که «هیچ فیلسوفی نتوانسته است حتی آداب و رسوم مردم کوچة خود را دگرگون سازد.» سرانجام، توده های مردم را در چنگ «موهومات» یا اساطیر رها کرد و، به این امید که «چهل هزار فرزانة» فرانسه و قشر تحصیلکردة طبقة متوسط را با خود همراه خواهد ساخت، به تلاش ادامه داد؛ اما این امید وی نیز، هنگامی که آفتاب عمرش بر لب بام بود، فرو پژمرد. در هشتاد و چهارسالگی، هنگامی که خویشتن را برای بازگشت به پاریس و مرگ آماده

می ساخت، تنها این امید برایش مانده بود که «جوانان را اندک اندک بیدار سازد.» شاید، با استقبال شگفت انگیزی که مردم پاریس از وی کردند، ایمان و امیدش به انسان، باردیگر، در او زنده شد.
آیا او فیلسوف بود؟ بلی، اما دستگاهی فلسفی پدید نیاورد؛ به هر مسئله ای توجه کرد، اما به کنه هیچ مسئله ای فرو نرفت. اگر فیلسوف را کسی بدانیم که دربارة جهان و انسان یک دستگاه فکری جامع و کلی پدید می آورد، او فیلسوف نبود. وی از دستگاههای فلسفی، که به چشم او لطایف و نکته های گستاخانة کوچکی بودند، به بیکران روی آورد. اما از آن روی که اندیشه اش همواره به مسائل مربوط به طبیعت، اخلاق، حکومت، زندگی، و سرنوشت آدمی معطوف بود، او را فیلسوف باید دانست. او را متفکری عمیق نمی شمردند؛ و سبب آن شاید این بود که به درستی اندیشه های خویش ایمان نداشت. بیشتر اندیشه های وی اصالت و تازگی نداشتند، اما تقریباً همة اندیشه های اصیل در فلسفه احمقانه اند، و فقدان اصالت نشانة فرزانگی است. بی گمان، شکلی که وی به اندیشه هایش داد تازگی داشت؛ ولتر، بی شک، برجسته ترین نویسنده ای است که جهان به خود دیده است. آیا او، همان گونه که دیدرو می گفت، در هر زمینه ای نفر دوم بود؟ بلی، دیدرو در فلسفه، و کورنی و راسین در نمایشنامه نویسی بر او برتری داشتند. اما در مفهوم آفرینی و تاریخنویسی، در ظرافت و لطافت شعری، در نکته پردازی و بذله گویی نثر، و از نظر وسعت و نفوذ اندیشه وی برجسته ترین نویسندة روزگار خود بود. روح وی، مانند زبانة آتش، به سراسر اروپا سرایت کرد و در هرنسلی صدها هزار انسان را تکان داد.
شاید او، بیش از اندازه، قلب خویش را از کینه و نفرت آکنده بود، اما آن نیز سببی داشت؛ برای آشنایی با این سبب باید به روزگاری برگردیم که مردم را به گناه انحراف از جزم اندیشی و دین رسمی زنده آتش می زدند، یا استخوانهایشان را بر چرخ مجازات خرد می کردند. ما اکنون بیش از ولتر می توانیم این دین را بستاییم و به دیدة احترام بدان بنگریم، زیرا وی با احکام جزمی و سختگیریهای آن مبارزه کرد، و در این راه به پیروزیهایی نیز دست یافت. ما بیش از او می توانیم قدرت و عظمت عهد قدیم و زیبایی و اوج عǘϠجدید را دریابیم، زیرا آن قدر از آزادی برخورداریم که بتوانیم این کتابها را ثمرة رنج و الهام مردانی خطاکار و لغزش پذیر بدانیم. می توانیم به اخلاق مسیح به دیدة ستایش بنگریم، زیرا او دیگر ما را از دوزخ نمی ترساند و به مردم و شهرهایی که سخن او را نشنوند لعنت نمی فرستد. قادریم نجابت و بزرگی قدیس فرانسیس آسیزی را دریابیم، زیرا دیگر کسی از ما نمی خواهد باور کنیم که قدیس فرانسوا گزاویه به یک زبان سخن می گفت و دیگران گفته هایش را به چند زبان می شنیدند. اکنون که پیروزی گذرای رواداری دینی ما را در پرداختن

به عبادت، یا ترک آن، آزاد گذاشته است، قادریم زیباییهای شعرها و نمایشهای آیینی را احساس کنیم. اکنون که از ما نمی خواهند افسانه های دینی را، به مفهوم لفظی و ظاهری آنها بپذیریم و باور کنیم، قادریم آنها را نهادهایی عمیق و پرمعنا، و تمثیلاتی آموزنده، تلقی کنیم. ما آموخته ایم که به آنچه روزگاری دوست می داشتیم و ناچار به ترکش گشته ایم به دیدة احترام بنگریم، همانگونه که به عشقهای دوران جوانی خود احترام می نهیم. و این آزادی گرانبها و تاریخی را بیش از همه، به چه کسی مدیونیم؟ به ولتر.